حقوق متقابل امام و مردم در نهج البلاغه
نويسنده: آیت الله ناصر مكارم شيرازى
امير المؤمنين على (ع) در نهج البلاغه، دو جمله در باره حقّ فرموده است. اوّل اين كه فرمود: «الحقّ أوسع الأشياء في التّواصف و أضيقها في التّناصف» مىفرمايد: حق به هنگام بيان و توصيف، از همه چيز گستردهتر، امّا در هنگام عمل از همه چيز تنگتر و محدودتر است. به تعبير مشهور خودمان: «گفتن حقّ بسيار آسان و عمل كردنش بسيار مشكل است».
جمله دومى كه مولاى متقيان در باره حق بيان ميكند همان مسئله پيوستگى حق و وظيفه است. هر كجا حقّى است وظيفهاى است و هر كجا وظيفهاى است حقّى است. و به تعبير ديگر هر كجا انسان حقّى دارد بر او حقّى دارند. هر كجا مديون حقّى است، طلبكار حقّى نيز است. يعنى حق هميشه دو جانبه است. در هيج جا، حق يك جانبه وجود ندارد. حتّى خدا كه بالاترين حق را بر مردم دارد در برابر حقّ او، مردم هم بر خدايشان حقّى دارند كه حقّ هدايت، حقّ تعليم، حقّ فرستادن پيامبران و حقّ ارسال كتب آسمانى است. اين جمله دوّم را در همان خطبه 216 نهج البلاغه، بسيار كوتاه امّا جالب و فشرده و عميق بيان فرموده است: «لا يجزي لأحد إلّا جرى عليه و لا يجري عليه إلّا جرى له». حق در مورد هيچكسجارى نمىشود مگر اين كه در مقابلش حقّى بر گردن او خواهد افتاد و در هيچ جا حقّى بر گردن كسى نمىافتد مگر حقّى به نفع او در كنار او هست. اين همان چيزى است كه تعبير مىكنيم وظيفه و حق جدا نشدنى هستند.
من حقّى بر فرزندم دارم، و در برابر وظيفهاى نيز دارم. فرزند من بر من حقّى دارد و در برابر آن، نسبت به من وظيفهاى دارد. امام بر امّت حق دارد و در مقابل اين حقّى كه دارد وظيفهاى دارد. امّت در مقابل امام حق دارند و در برابر حقّشان وظيفهاى هم دارند. اين دو جمله در باره حقّ، در نهج البلاغه آمده است.
اينك در باره فلسفه امامت و رهبرى بر اساس آنچه كه در نهج البلاغه آمده مسائلى را مطرح مىكنيم: وجود رهبر پنج فلسفه دارد (البته منحصر در اين تعداد نميكنم امّا آنچه كه من اجمالا با عقل قاصر خود در نهج البلاغه به آن رسيدهام، اين تعداد است).
اولين فلسفه وجود رهبر، اين است كه يك ملّت تكيهگاه مىخواهد و اين تكيهگاه بدون وجود رهبر ممكن نيست.
دوّم اين كه يك ملّت در صورتى مىتواند پيروز و موفّق شود كه برنامههايش هماهنگ و صفوفش متّحد باشد، اين هم بدون وجود رهبر، ممكن نيست.
سومين فلسفه وجود رهبر، مسئله جهت دادن به حركتها و تلاشها و كوششهاست، و اين غير از مسئله وحدت است. اين سه قسمت را از همان جمله كوتاهى كه حضرت در خطبه شقشقيه فرمودهاند مىتوان استفاده كرد كه: «إنّ محلّي منها محلّ القطب من الرّحي» يعنى موقعيّت من در مورد مسئله خلافت همچون ميلهاى است كه در وسط سنگ آسياست.
تعبير، بسيار زيباست. سنگ آسياب ممكن است هزار و يك عيب داشته باشد امّا در عين حال بگردد و كار كند، امّا اگر آن ميله وسط (كه هم تكيهگاه است و هم هماهنگ كننده است و هم جهت دهنده) برداشته شود، آسياب حتّى براى يك لحظه هم نمىتواند بگردد.
وجود رهبر در يك جامعه همانند آن ميله ثابت محكم و استوارى است كه سنگ را بر گرد خود بحركت در مىآورد و به سنگ جهت، و به گردششهماهنگى و يكنواختى و يكسانى مىدهد. بنا بر اين براى اين كه يك جامعه بتواند داراى تكيهگاه باشد و در حوادث جارى، پايگاه، و در حركت خود اتحاد و جهت داشته باشد، نيازمند به وجود رهبر است.
حتى با تعبير ديگرى در همين خطبه شقشقيّه مىفرمايد: «ينحدر عنّي السّيل» در اينجا وجود خودش را به كوهسارى تشبيه مىكند كه دانههاى باران بر آن مىبارد، اين دانهها با شيب كوه حركت مىكند و در درّه جمع مىشود و در يك مسير به حركت در مىآيد. اين كه وجود خودش را به دامنه كوهى تشبيه مىكند كه سيلاب از دامنه او سرازير است، باز اشاره به همين مسئله تلاشها و جهت دادن به حركتهاست.
چهارمين فلسفه وجود رهبر، مسئله بينش دادن به امّت، و پنجمين مسئله، اسوه بودن است. على (ع) در نامه 45 (نامه معروف به عثمان بن حنيف) اشاره به اين دو فلسفه كرده و اين چنين مىفرمايد: «ألا و انّ لكلّ مأموم إماما يقتدي به و يستضيء بنور علمه» اى فرماندار بصره، اى عثمان بن حنيف، بدان هر پيروى، پيشوائى دارد و از پيشواى خودش استفاده مىكند. اوّل آنكه از علم او بهره مىگيرد و امام و رهبر به او بينش و آگاهى مىدهد، و ديگر آنكه اسوهاى براى او در تمام كارهاست. از جملاتى كه نقل شد اجمالا فلسفههاى وجود رهبر را مىتوان استفاده كرد. در اين زمينه مىتوان دو شاهد زنده، يكى از زمان پيامبر (ص) و يكى از زمان خودمان ارائه داد.
مردم عرب در زمان جاهليّت، در ظاهر فاقد همه چيز بودند، امّا در واقع و بالقوّه همه چيز داشتند، تنها آنچه نداشتند يك رهبر و پيشواى لايق بود. هنگامى كه پيغمبر گرامى اسلام قيام كرد و مقام رهبرى را بر عهده گرفت، همچون ميله استوار و محكم در وسط اين سنگ آسياب قرار گرفت و تكيهگاه شد. حركت داد، هماهنگ كرد، جهت داد و اسوه شد و بينش داد.
بواسطه آن حضرت، عرب عصر جاهليّت كه فاقد همه چيز بود، داراى همه چيز شد و اسوه جهانى گرديد.
امّا در عهد خودمان: عصر رژيم منفور شاهنشاهى فاقد همه چيز از جملهاستقلال، آزادى و شخصيّت و احترام جهانى و حركت و جنبش و دين و ايمان (جز در يك سطح محدود) بود. امّا همه چيز را بالقوّه داشت. آنچه نداشت رهبر بود كه به اين تلاشها و كوششها حركت دهد، هماهنگ كند، يكسان كند، بينش دهد، قدوه و اسوه باشد و از اين جاهليّت عصر شاهنشاهى رژيمى انقلابى بسازد.
و با وجود رهبر اين چنين تحوّلى در كشور ما انجام شد و اكنون هم عنصر رهبرى در كشورهائى كه در حال انقلاب هستند بقدرى اهميّت دارد كه اگر رهبرى درست و الهى باشد پيروزى و تعالى آنها حتمى است.
اينها مقدّمهاى بود تا وارد اصل بحث بشوم: در باره وظايف رهبر يا حقوق مردم و همچنين وظايف مردم يا حقوق رهبر آنچه كه از نهج البلاغه در يك نگاه فشرده مىتوان استفاده كرد اينست كه آن حضرت براى رهبران ده وظيفه قائل است، و براى امّت و پيروان، پنج وظيفه بيان فرموده است. در اين فرصت آنها را فهرست وار عرض مىكنم و مىگذرم.
اولين بيانى كه على (ع) در مورد وظيفه رهبر بيان فرموده است مىفرمايد: رهبر بايد خود را آن چنان بسازد كه مقام و موقعيّت او را تكان ندهد، دگرگون نسازد و مغرور نشود و شخصيّتش تغيير پيدا نكند. اين سخن را على (ع) به فرماندهان ارتش نوشته است و بيان فرموده: «من عبد اللّه علي بن أبي طالب أمير المؤمنين إلى أصحاب المسالح» در اينجا حضرت خودش را عبد اللّه ناميده است. آن همه مقام در او غرورى ايجاد نكرده و افتخارش به اين است كه عبد اللّه و بنده خداست، و بعد لقب امير المؤمنين را به عنوان يك لقب رسمى براى خودش بيان ميكند. امام (ع) اين نامه را به اصحاب مسالح مىنگارد. «مسلح» جايگاه سلاح در مرزهاست و اصحاب مسالح، مرزداران و فرماندهان ارتش هستند. در اين نامه مىفرمايد: «فإنّ حقّا على الوالي أن لا يغيّره على رعيّته فضل ناله و لا طول خصّ به و أن يزيده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّا من عباده و عطفا على إخوانه»فرمود: اولين حق والى و امام و پيشواى مردم اين است كه با موقعيتى كه پيدا كرده دگرگون نشود، و تغيير حالت پيدا نكند بلكه بر عكس، هر چه از نظر قدرت به او بيشتر نعمت داده مىشود، نزديكى او به بندگان خدا و محبّتش به مردم بيشتر شود. يعنى نسبت مستقيمى ميان قدرت و محبّت، و نزديكىاش به بندگان خدا و به مردم باشد. كسانى را مىشناسيم كه وقتى يك لباس نو در بر مىكنند يا يك كفش نو مىپوشند يا يك مقام جزئى پيدا مىكنند حتّى طرز راه رفتن آنها و سخن گفتن و نگاه كردنشان دگرگون مىشود.
على (ع) فرمود تمام قدرتها را به تو مىدهند، عوض نشو. كه اين نخستين شرط پيشوائى بر مردم است.
دوّمين وظيفهاى را كه براى امام و رهبر بيان ميكند مسئله احترام به افكار مردم و مشاوره با مردم در همه چيز (بدون استثناء) است. مردم بايد هميشه حاضر در صحنه باشند و در همه چيز مورد مشورت قرار گيرند.
سوّم: عدم كتمان اسرار است. اسرار را از مردم مكتوم ندارد مگر اسرارى كه ضرورت خاصّى پيدا كند كه على (ع) به عنوان اسرار جنگى از آنها ياد ميكند.
چهارم: كوتاهى نكردن در اداى حقوق جامعه.
پنجم: تبعيض ميان مردم قائل نشدن و همه را در مقابل قانون يكسان دانستن.
اين چهار قسمت اخير، شاهدش جمله ديگرى است كه فرمود: «ألا و انّ لكم عندي أن لا أحتجز دونكم سرّا إلّا في حرب و لا أطوي دونكم أمرا إلّا في حكم و لا اؤخّر لكم حقّا عن محلّه و لا أقف به دون مقطعه و أن تكونوا عندي في الحقّ سواء» فرمود: بر عهده و وظيفه من است كه هيچ سرّى را از شما مكتوم ندارم (جز اسرار جنگى و در مواقع ضرورت). يك امام به حق، و يك پيشواى الهى همه مسائلش را آشكار براى مردم مىگويد، زيرا خودش را قيّم مردم نمىداند، بلكه شريك آنها در همه چيز مىشمرد اگر چه دشمن (حتى اگر نقشه جنگى ما را همبداند) در برابر اسلحه ايثار، اسلحه عشق به شهادت و دويدن به روى مينها و شكار تانك و خلاصه اسلحه ايمان كارى نمىتواند بكند، زيرا در مقابل آن چيزى ندارد.
و مىفرمايد: من هيچ مسئلهاى را بدون مشورت با شما انجام نمىدهم، جز مسئله قضاوت، زيرا در قضاوت وقتى قاضى مىخواهد تصميم بگيرد، ديگر جنبه مشورتى ندارد. بايد تشخيص خودش را به عنوان يك حكم قاطع بيان نمايد. اما در مسائل مملكتى همه چيز را با شما در ميان خواهم گذاشت و از شما مشورت خواهم خواست. هيچ حقّى را از شما مضايقه نمىكنم و همه شما در برابر من، در حق مساوى هستيد.
على (ع) اين سخن را گفت و عملًا هم نشان داد. به جاى درهم و دينارى كه برادرش عقيل (بر خلاف اصول عدالت) تقاضا كرده بود، آهن گداخته به دست برادرش نزديك نموده و ثابت ميكند كه برادر با بيگانه، در حق و عدالت و در بيت المال مسلمين يكسانند.
اما ششمين وظيفهاى كه رهبر دارد، همسان بودن با ضعيفترين افراد مردم است، كه على (ع) از آن به عنوان يك فريضه ياد مىكند: «إنّ اللّه تعالى فرض على أئمة الحقّ أن يقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره» خداوند بر امام عادل و رهبران راستين فرض و واجب كرده است كه زندگى خود را با ضعيفترين قشرهاى مردم از نظر ماديّات همسان كند. لباسش سادهترين لباس، سفرهاش سادهترين سفره و خانهاش سادهترين خانهها باشد.
فرمود مىدانى چرا براى اين كه ممكن است در كوتاه مدت فقر از جامعه اسلام ريشه كن نشود (البته در يك جامعه اسلامى به معنى واقعى، در دراز مدّت، فقر وجود نخواهد داشت امّا در كوتاه مدّت قبل از آنكه به آن مرحله برسند بايد كارى كرد كه فقر، نه عيب و نه مايه ناراحتى فكر باشد) فرمود: وقتى امام و پيشواى مردم لباس و زندگيش همچون زندگى و لباس ضعيفترين قشرها باشد افرادى كه از نظر مادى فقيرند، نه احساس شرمندگى مىكنند، و نه احساس حقارت و ناراحتى.
«يتبيّغ» در لغت بمعنى ناراحتى شديدى است كه منجر به مرگ مىشود، يعنى «دقّ كردن».
در جمله ديگرى باز در همين زمينه در نامه 45 (نامه معروف به عثمان بن حنيف) مىفرمايد: «أ أقنع من نفسي بأن يقال أمير المؤمنين و لا أشاركهم في مكاره الدّهر أو أكون أسوة لهم في جشوبة العيش» يعنى كسى كه امير مؤمنان است بايد در غمهاى مؤمنان با آنها شريك باشد و در زندگى مادى همانند و هماهنگ آنها باشد. اين هم يكى از وظايفى است كه رهبران حق در مكتب على (ع) در برابر امّتها دارند.
وظيفه هفتم از وظايف رهبر كه در حقيقت حق مردم است، اين است كه تماس مستقيمش با مردم قطع نشود، يعنى كانال اطلاعاتى رهبر و امام نبايد محدود باشد علاوه بر تماس دائم با تودههاى مردم بايد حقّ آزادى طرح شكايت، بدون هيچگونه تشريفاتى به همه مردم داده شود. اين جمله را از سخنان على (ع) در نامه 53 (نامه معروف آن حضرت به مالك اشتر) مىتوان استفاده كرد: «و اجعل لذوي الحاجات منك قسماً تفّرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلساً عامّاً فتتواضع فيه للّه الّذي خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك حتّى يكلّمك متكلّمهم غير متتعتع».
فرمود: اى مالك يكى از توصيههاى من به تو اين است وقتى به مصر مىروى جزو برنامه اساسى حكومتت بايد اين باشد كه در عرض روز يا در عرض هفته ساعتهايى را معيّن كنى كه در خانهات را بگشايى و در آن ساعت هيچ مشغوليّات خاطر نبايد داشته باشى (يعنى به تعبير امروز تلفن بغل دستت نباشد صدا بكند، نامه به دستت ندهند كه فكرت را مشغول كند) و با تمام حواس متوجه مردمباشى. در را باز كنى و مأمورين و محافظين خود را كنار بزنى تا با توده مردم كارى نداشته باشند و جوّى بشود خالى از تشريفات و خالى از وحشت. مردم با آزادى بيايند هم اطلاعاتشان را در اختيار تو بگذارند كه كانال اطلاعاتى تو محدود نباشد و هم شكايتشان را آزادانه براى تو طرح كنند. كه من از پيغمبر گرامى اسلام شنيدم «اگر ملتى ضعيفشان حق نداشته باشند با صراحت از ظلمهايى كه به آنها شده است شكايت كند هرگز چنين ملّتى روى سعادت را نخواهد ديد». اين برنامهاى است كه جز در مملكت على بن ابى طالب، در هيچ نقطهاى از دنيا نمىتوانيد آن را پيدا كنيد.
و امّا هشتمين مسئوليّت رهبر اين است كه بعضى از كارها را بايد شخصا (نه با واسطه) نظارت بكند. گر چه رهبر نمىتواند همه كارها را شخصا انجام دهد، بلكه بايد افراد مورد اعتماد بعنوان واسطه او كارها را انجام دهند و او نظارت داشته باشد. امّا حضرت امير (ع) فرمود: اى مالك در بعضى كارها بايد مستقيما خودت دخالت كنى. آن كارهائى كه بدون واسطه بايد خودت آنها را انجام دهى يكى رسيدگى به امور مستضعفان است، در گوشه و كنار اين كشور اسلام افرادى هستند معلول، يتيمانى هستند كه پدرشان در جبهه كشته شده، بيوه زنانى هستند كه بى سرپرست ماندهاند و افرادى هستند كه از كار افتادهاند. و فرمود: اين مستضعفان و اين گروه را مستقيما خودت برنامهشان را بايد زير نظر داشته باشى كه اين، يكى از وظايف رهبر در برابر امّت است.
و امّا وظيفه نهم اين است كه اعوان و ياران خود را از ميان تودههاى پاكدل انتخاب كند. و اين هم جزء برنامه است، فرمود: اى مالك، وارد مصر مىشوى مىبينى كه مردم دو گروهند: اكثريت آنها، تودههاى زحمتكش و پاكدل مردمند. اقلّيت آنها طبقه مرفّه و از خود راضى و در ناز و نعمت بزرگ شده هستند. تكيهگاه تو و ياران و ياوران تو بايد از آن اكثريت زحمتكش و پاكدل باشد، چرا كه توقعشان و خرجشان بر بيت المال از همه كمتر است. امّا آن اقلّيت اشرافى در ناز و نعمت بزرگ شده از خود راضى نه سرباز به ميدان جنگ مىفرستند، و نه در مشكلات از تو حمايت مىكنند، و از همه هم پر توقعترند.
«و انّما عمود الدّين و جماع المسلمين و العدّة للأعداء، العامّة من الامّة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم».
و امّا دهمين وظيفه از وظايف رهبر، اين است كه در برنامهها اسوه باشد. يعنى هر فرمانى كه مىدهد اول خود عمل كند. هر چه را نهى مىكند اول خودش خوددارى نمايد. نه تنها با حرف، بلكه عملا سخن بگويد.
«ايّها النّاس، إنّي و اللّه ما احثّكم على طاعة إلّا و أسبقكم إليها و لا أنها كم عن معصية إلّا و أتناهى قبلكم عنها» .
فرمود: اى مردم من شما را به هيچ طاعتى دعوت نميكنم، مگر اين كه خودم قبلا آنرا انجام دادهام و از هيچ كار خلافى شما را نهى نميكنم مگر اين كه پيش از آن خودم آنرا ترك گفتهام. من سرمشق و اسوه براى شما هستم، با زبان عمل سخن مىگويم فقط حرف نمىزنم، عملم ناهماهنگ با حرفم نيست. اگر پيشوايى داراى يك چنين صفات شد مشخص است كه نقش او در جامعه چگونه خواهد بود.
و امّا وظيفه مردم در مقابل رهبر بسيار فشرده و خلاصه از بيانات على (ع) استفاده مىشود كه مردم در مقابل رهبر راستين 5 وظيفه دارند:
1- اطاعت كامل و قاطع از او.
2- سستى نكردن در انجام مسئوليتها.
3- ايثارگرانه در درياى حوادث فرو رفتن.
4- نصيحت، تذكر، خير خواهى و يادآورى به اندازه توانايى و قدرت فكر و انديشه.
5- كار را در خدمت رهبر بصورت همكارى و تعاون انجام دادن.
جمله آن حضرت در باره اين 5 وظيفه چنين است:
«و أمّا حقّي عليكم فالوفاء بالبيعة و النّصيحة فى المشهد و المغيب و الإجابة حين أدعوكم و الطّاعة حين آمركم» كه خود نيازمند بحثى گسترده است و بايد در فرصتى ديگر مورد بررسى قرار گيرد.
منبع: پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)
جمله دومى كه مولاى متقيان در باره حق بيان ميكند همان مسئله پيوستگى حق و وظيفه است. هر كجا حقّى است وظيفهاى است و هر كجا وظيفهاى است حقّى است. و به تعبير ديگر هر كجا انسان حقّى دارد بر او حقّى دارند. هر كجا مديون حقّى است، طلبكار حقّى نيز است. يعنى حق هميشه دو جانبه است. در هيج جا، حق يك جانبه وجود ندارد. حتّى خدا كه بالاترين حق را بر مردم دارد در برابر حقّ او، مردم هم بر خدايشان حقّى دارند كه حقّ هدايت، حقّ تعليم، حقّ فرستادن پيامبران و حقّ ارسال كتب آسمانى است. اين جمله دوّم را در همان خطبه 216 نهج البلاغه، بسيار كوتاه امّا جالب و فشرده و عميق بيان فرموده است: «لا يجزي لأحد إلّا جرى عليه و لا يجري عليه إلّا جرى له». حق در مورد هيچكسجارى نمىشود مگر اين كه در مقابلش حقّى بر گردن او خواهد افتاد و در هيچ جا حقّى بر گردن كسى نمىافتد مگر حقّى به نفع او در كنار او هست. اين همان چيزى است كه تعبير مىكنيم وظيفه و حق جدا نشدنى هستند.
من حقّى بر فرزندم دارم، و در برابر وظيفهاى نيز دارم. فرزند من بر من حقّى دارد و در برابر آن، نسبت به من وظيفهاى دارد. امام بر امّت حق دارد و در مقابل اين حقّى كه دارد وظيفهاى دارد. امّت در مقابل امام حق دارند و در برابر حقّشان وظيفهاى هم دارند. اين دو جمله در باره حقّ، در نهج البلاغه آمده است.
اينك در باره فلسفه امامت و رهبرى بر اساس آنچه كه در نهج البلاغه آمده مسائلى را مطرح مىكنيم: وجود رهبر پنج فلسفه دارد (البته منحصر در اين تعداد نميكنم امّا آنچه كه من اجمالا با عقل قاصر خود در نهج البلاغه به آن رسيدهام، اين تعداد است).
اولين فلسفه وجود رهبر، اين است كه يك ملّت تكيهگاه مىخواهد و اين تكيهگاه بدون وجود رهبر ممكن نيست.
دوّم اين كه يك ملّت در صورتى مىتواند پيروز و موفّق شود كه برنامههايش هماهنگ و صفوفش متّحد باشد، اين هم بدون وجود رهبر، ممكن نيست.
سومين فلسفه وجود رهبر، مسئله جهت دادن به حركتها و تلاشها و كوششهاست، و اين غير از مسئله وحدت است. اين سه قسمت را از همان جمله كوتاهى كه حضرت در خطبه شقشقيه فرمودهاند مىتوان استفاده كرد كه: «إنّ محلّي منها محلّ القطب من الرّحي» يعنى موقعيّت من در مورد مسئله خلافت همچون ميلهاى است كه در وسط سنگ آسياست.
تعبير، بسيار زيباست. سنگ آسياب ممكن است هزار و يك عيب داشته باشد امّا در عين حال بگردد و كار كند، امّا اگر آن ميله وسط (كه هم تكيهگاه است و هم هماهنگ كننده است و هم جهت دهنده) برداشته شود، آسياب حتّى براى يك لحظه هم نمىتواند بگردد.
وجود رهبر در يك جامعه همانند آن ميله ثابت محكم و استوارى است كه سنگ را بر گرد خود بحركت در مىآورد و به سنگ جهت، و به گردششهماهنگى و يكنواختى و يكسانى مىدهد. بنا بر اين براى اين كه يك جامعه بتواند داراى تكيهگاه باشد و در حوادث جارى، پايگاه، و در حركت خود اتحاد و جهت داشته باشد، نيازمند به وجود رهبر است.
حتى با تعبير ديگرى در همين خطبه شقشقيّه مىفرمايد: «ينحدر عنّي السّيل» در اينجا وجود خودش را به كوهسارى تشبيه مىكند كه دانههاى باران بر آن مىبارد، اين دانهها با شيب كوه حركت مىكند و در درّه جمع مىشود و در يك مسير به حركت در مىآيد. اين كه وجود خودش را به دامنه كوهى تشبيه مىكند كه سيلاب از دامنه او سرازير است، باز اشاره به همين مسئله تلاشها و جهت دادن به حركتهاست.
چهارمين فلسفه وجود رهبر، مسئله بينش دادن به امّت، و پنجمين مسئله، اسوه بودن است. على (ع) در نامه 45 (نامه معروف به عثمان بن حنيف) اشاره به اين دو فلسفه كرده و اين چنين مىفرمايد: «ألا و انّ لكلّ مأموم إماما يقتدي به و يستضيء بنور علمه» اى فرماندار بصره، اى عثمان بن حنيف، بدان هر پيروى، پيشوائى دارد و از پيشواى خودش استفاده مىكند. اوّل آنكه از علم او بهره مىگيرد و امام و رهبر به او بينش و آگاهى مىدهد، و ديگر آنكه اسوهاى براى او در تمام كارهاست. از جملاتى كه نقل شد اجمالا فلسفههاى وجود رهبر را مىتوان استفاده كرد. در اين زمينه مىتوان دو شاهد زنده، يكى از زمان پيامبر (ص) و يكى از زمان خودمان ارائه داد.
مردم عرب در زمان جاهليّت، در ظاهر فاقد همه چيز بودند، امّا در واقع و بالقوّه همه چيز داشتند، تنها آنچه نداشتند يك رهبر و پيشواى لايق بود. هنگامى كه پيغمبر گرامى اسلام قيام كرد و مقام رهبرى را بر عهده گرفت، همچون ميله استوار و محكم در وسط اين سنگ آسياب قرار گرفت و تكيهگاه شد. حركت داد، هماهنگ كرد، جهت داد و اسوه شد و بينش داد.
بواسطه آن حضرت، عرب عصر جاهليّت كه فاقد همه چيز بود، داراى همه چيز شد و اسوه جهانى گرديد.
امّا در عهد خودمان: عصر رژيم منفور شاهنشاهى فاقد همه چيز از جملهاستقلال، آزادى و شخصيّت و احترام جهانى و حركت و جنبش و دين و ايمان (جز در يك سطح محدود) بود. امّا همه چيز را بالقوّه داشت. آنچه نداشت رهبر بود كه به اين تلاشها و كوششها حركت دهد، هماهنگ كند، يكسان كند، بينش دهد، قدوه و اسوه باشد و از اين جاهليّت عصر شاهنشاهى رژيمى انقلابى بسازد.
و با وجود رهبر اين چنين تحوّلى در كشور ما انجام شد و اكنون هم عنصر رهبرى در كشورهائى كه در حال انقلاب هستند بقدرى اهميّت دارد كه اگر رهبرى درست و الهى باشد پيروزى و تعالى آنها حتمى است.
اينها مقدّمهاى بود تا وارد اصل بحث بشوم: در باره وظايف رهبر يا حقوق مردم و همچنين وظايف مردم يا حقوق رهبر آنچه كه از نهج البلاغه در يك نگاه فشرده مىتوان استفاده كرد اينست كه آن حضرت براى رهبران ده وظيفه قائل است، و براى امّت و پيروان، پنج وظيفه بيان فرموده است. در اين فرصت آنها را فهرست وار عرض مىكنم و مىگذرم.
اولين بيانى كه على (ع) در مورد وظيفه رهبر بيان فرموده است مىفرمايد: رهبر بايد خود را آن چنان بسازد كه مقام و موقعيّت او را تكان ندهد، دگرگون نسازد و مغرور نشود و شخصيّتش تغيير پيدا نكند. اين سخن را على (ع) به فرماندهان ارتش نوشته است و بيان فرموده: «من عبد اللّه علي بن أبي طالب أمير المؤمنين إلى أصحاب المسالح» در اينجا حضرت خودش را عبد اللّه ناميده است. آن همه مقام در او غرورى ايجاد نكرده و افتخارش به اين است كه عبد اللّه و بنده خداست، و بعد لقب امير المؤمنين را به عنوان يك لقب رسمى براى خودش بيان ميكند. امام (ع) اين نامه را به اصحاب مسالح مىنگارد. «مسلح» جايگاه سلاح در مرزهاست و اصحاب مسالح، مرزداران و فرماندهان ارتش هستند. در اين نامه مىفرمايد: «فإنّ حقّا على الوالي أن لا يغيّره على رعيّته فضل ناله و لا طول خصّ به و أن يزيده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّا من عباده و عطفا على إخوانه»فرمود: اولين حق والى و امام و پيشواى مردم اين است كه با موقعيتى كه پيدا كرده دگرگون نشود، و تغيير حالت پيدا نكند بلكه بر عكس، هر چه از نظر قدرت به او بيشتر نعمت داده مىشود، نزديكى او به بندگان خدا و محبّتش به مردم بيشتر شود. يعنى نسبت مستقيمى ميان قدرت و محبّت، و نزديكىاش به بندگان خدا و به مردم باشد. كسانى را مىشناسيم كه وقتى يك لباس نو در بر مىكنند يا يك كفش نو مىپوشند يا يك مقام جزئى پيدا مىكنند حتّى طرز راه رفتن آنها و سخن گفتن و نگاه كردنشان دگرگون مىشود.
على (ع) فرمود تمام قدرتها را به تو مىدهند، عوض نشو. كه اين نخستين شرط پيشوائى بر مردم است.
دوّمين وظيفهاى را كه براى امام و رهبر بيان ميكند مسئله احترام به افكار مردم و مشاوره با مردم در همه چيز (بدون استثناء) است. مردم بايد هميشه حاضر در صحنه باشند و در همه چيز مورد مشورت قرار گيرند.
سوّم: عدم كتمان اسرار است. اسرار را از مردم مكتوم ندارد مگر اسرارى كه ضرورت خاصّى پيدا كند كه على (ع) به عنوان اسرار جنگى از آنها ياد ميكند.
چهارم: كوتاهى نكردن در اداى حقوق جامعه.
پنجم: تبعيض ميان مردم قائل نشدن و همه را در مقابل قانون يكسان دانستن.
اين چهار قسمت اخير، شاهدش جمله ديگرى است كه فرمود: «ألا و انّ لكم عندي أن لا أحتجز دونكم سرّا إلّا في حرب و لا أطوي دونكم أمرا إلّا في حكم و لا اؤخّر لكم حقّا عن محلّه و لا أقف به دون مقطعه و أن تكونوا عندي في الحقّ سواء» فرمود: بر عهده و وظيفه من است كه هيچ سرّى را از شما مكتوم ندارم (جز اسرار جنگى و در مواقع ضرورت). يك امام به حق، و يك پيشواى الهى همه مسائلش را آشكار براى مردم مىگويد، زيرا خودش را قيّم مردم نمىداند، بلكه شريك آنها در همه چيز مىشمرد اگر چه دشمن (حتى اگر نقشه جنگى ما را همبداند) در برابر اسلحه ايثار، اسلحه عشق به شهادت و دويدن به روى مينها و شكار تانك و خلاصه اسلحه ايمان كارى نمىتواند بكند، زيرا در مقابل آن چيزى ندارد.
و مىفرمايد: من هيچ مسئلهاى را بدون مشورت با شما انجام نمىدهم، جز مسئله قضاوت، زيرا در قضاوت وقتى قاضى مىخواهد تصميم بگيرد، ديگر جنبه مشورتى ندارد. بايد تشخيص خودش را به عنوان يك حكم قاطع بيان نمايد. اما در مسائل مملكتى همه چيز را با شما در ميان خواهم گذاشت و از شما مشورت خواهم خواست. هيچ حقّى را از شما مضايقه نمىكنم و همه شما در برابر من، در حق مساوى هستيد.
على (ع) اين سخن را گفت و عملًا هم نشان داد. به جاى درهم و دينارى كه برادرش عقيل (بر خلاف اصول عدالت) تقاضا كرده بود، آهن گداخته به دست برادرش نزديك نموده و ثابت ميكند كه برادر با بيگانه، در حق و عدالت و در بيت المال مسلمين يكسانند.
اما ششمين وظيفهاى كه رهبر دارد، همسان بودن با ضعيفترين افراد مردم است، كه على (ع) از آن به عنوان يك فريضه ياد مىكند: «إنّ اللّه تعالى فرض على أئمة الحقّ أن يقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره» خداوند بر امام عادل و رهبران راستين فرض و واجب كرده است كه زندگى خود را با ضعيفترين قشرهاى مردم از نظر ماديّات همسان كند. لباسش سادهترين لباس، سفرهاش سادهترين سفره و خانهاش سادهترين خانهها باشد.
فرمود مىدانى چرا براى اين كه ممكن است در كوتاه مدت فقر از جامعه اسلام ريشه كن نشود (البته در يك جامعه اسلامى به معنى واقعى، در دراز مدّت، فقر وجود نخواهد داشت امّا در كوتاه مدّت قبل از آنكه به آن مرحله برسند بايد كارى كرد كه فقر، نه عيب و نه مايه ناراحتى فكر باشد) فرمود: وقتى امام و پيشواى مردم لباس و زندگيش همچون زندگى و لباس ضعيفترين قشرها باشد افرادى كه از نظر مادى فقيرند، نه احساس شرمندگى مىكنند، و نه احساس حقارت و ناراحتى.
«يتبيّغ» در لغت بمعنى ناراحتى شديدى است كه منجر به مرگ مىشود، يعنى «دقّ كردن».
در جمله ديگرى باز در همين زمينه در نامه 45 (نامه معروف به عثمان بن حنيف) مىفرمايد: «أ أقنع من نفسي بأن يقال أمير المؤمنين و لا أشاركهم في مكاره الدّهر أو أكون أسوة لهم في جشوبة العيش» يعنى كسى كه امير مؤمنان است بايد در غمهاى مؤمنان با آنها شريك باشد و در زندگى مادى همانند و هماهنگ آنها باشد. اين هم يكى از وظايفى است كه رهبران حق در مكتب على (ع) در برابر امّتها دارند.
وظيفه هفتم از وظايف رهبر كه در حقيقت حق مردم است، اين است كه تماس مستقيمش با مردم قطع نشود، يعنى كانال اطلاعاتى رهبر و امام نبايد محدود باشد علاوه بر تماس دائم با تودههاى مردم بايد حقّ آزادى طرح شكايت، بدون هيچگونه تشريفاتى به همه مردم داده شود. اين جمله را از سخنان على (ع) در نامه 53 (نامه معروف آن حضرت به مالك اشتر) مىتوان استفاده كرد: «و اجعل لذوي الحاجات منك قسماً تفّرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلساً عامّاً فتتواضع فيه للّه الّذي خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك حتّى يكلّمك متكلّمهم غير متتعتع».
فرمود: اى مالك يكى از توصيههاى من به تو اين است وقتى به مصر مىروى جزو برنامه اساسى حكومتت بايد اين باشد كه در عرض روز يا در عرض هفته ساعتهايى را معيّن كنى كه در خانهات را بگشايى و در آن ساعت هيچ مشغوليّات خاطر نبايد داشته باشى (يعنى به تعبير امروز تلفن بغل دستت نباشد صدا بكند، نامه به دستت ندهند كه فكرت را مشغول كند) و با تمام حواس متوجه مردمباشى. در را باز كنى و مأمورين و محافظين خود را كنار بزنى تا با توده مردم كارى نداشته باشند و جوّى بشود خالى از تشريفات و خالى از وحشت. مردم با آزادى بيايند هم اطلاعاتشان را در اختيار تو بگذارند كه كانال اطلاعاتى تو محدود نباشد و هم شكايتشان را آزادانه براى تو طرح كنند. كه من از پيغمبر گرامى اسلام شنيدم «اگر ملتى ضعيفشان حق نداشته باشند با صراحت از ظلمهايى كه به آنها شده است شكايت كند هرگز چنين ملّتى روى سعادت را نخواهد ديد». اين برنامهاى است كه جز در مملكت على بن ابى طالب، در هيچ نقطهاى از دنيا نمىتوانيد آن را پيدا كنيد.
و امّا هشتمين مسئوليّت رهبر اين است كه بعضى از كارها را بايد شخصا (نه با واسطه) نظارت بكند. گر چه رهبر نمىتواند همه كارها را شخصا انجام دهد، بلكه بايد افراد مورد اعتماد بعنوان واسطه او كارها را انجام دهند و او نظارت داشته باشد. امّا حضرت امير (ع) فرمود: اى مالك در بعضى كارها بايد مستقيما خودت دخالت كنى. آن كارهائى كه بدون واسطه بايد خودت آنها را انجام دهى يكى رسيدگى به امور مستضعفان است، در گوشه و كنار اين كشور اسلام افرادى هستند معلول، يتيمانى هستند كه پدرشان در جبهه كشته شده، بيوه زنانى هستند كه بى سرپرست ماندهاند و افرادى هستند كه از كار افتادهاند. و فرمود: اين مستضعفان و اين گروه را مستقيما خودت برنامهشان را بايد زير نظر داشته باشى كه اين، يكى از وظايف رهبر در برابر امّت است.
و امّا وظيفه نهم اين است كه اعوان و ياران خود را از ميان تودههاى پاكدل انتخاب كند. و اين هم جزء برنامه است، فرمود: اى مالك، وارد مصر مىشوى مىبينى كه مردم دو گروهند: اكثريت آنها، تودههاى زحمتكش و پاكدل مردمند. اقلّيت آنها طبقه مرفّه و از خود راضى و در ناز و نعمت بزرگ شده هستند. تكيهگاه تو و ياران و ياوران تو بايد از آن اكثريت زحمتكش و پاكدل باشد، چرا كه توقعشان و خرجشان بر بيت المال از همه كمتر است. امّا آن اقلّيت اشرافى در ناز و نعمت بزرگ شده از خود راضى نه سرباز به ميدان جنگ مىفرستند، و نه در مشكلات از تو حمايت مىكنند، و از همه هم پر توقعترند.
«و انّما عمود الدّين و جماع المسلمين و العدّة للأعداء، العامّة من الامّة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم».
و امّا دهمين وظيفه از وظايف رهبر، اين است كه در برنامهها اسوه باشد. يعنى هر فرمانى كه مىدهد اول خود عمل كند. هر چه را نهى مىكند اول خودش خوددارى نمايد. نه تنها با حرف، بلكه عملا سخن بگويد.
«ايّها النّاس، إنّي و اللّه ما احثّكم على طاعة إلّا و أسبقكم إليها و لا أنها كم عن معصية إلّا و أتناهى قبلكم عنها» .
فرمود: اى مردم من شما را به هيچ طاعتى دعوت نميكنم، مگر اين كه خودم قبلا آنرا انجام دادهام و از هيچ كار خلافى شما را نهى نميكنم مگر اين كه پيش از آن خودم آنرا ترك گفتهام. من سرمشق و اسوه براى شما هستم، با زبان عمل سخن مىگويم فقط حرف نمىزنم، عملم ناهماهنگ با حرفم نيست. اگر پيشوايى داراى يك چنين صفات شد مشخص است كه نقش او در جامعه چگونه خواهد بود.
و امّا وظيفه مردم در مقابل رهبر بسيار فشرده و خلاصه از بيانات على (ع) استفاده مىشود كه مردم در مقابل رهبر راستين 5 وظيفه دارند:
1- اطاعت كامل و قاطع از او.
2- سستى نكردن در انجام مسئوليتها.
3- ايثارگرانه در درياى حوادث فرو رفتن.
4- نصيحت، تذكر، خير خواهى و يادآورى به اندازه توانايى و قدرت فكر و انديشه.
5- كار را در خدمت رهبر بصورت همكارى و تعاون انجام دادن.
جمله آن حضرت در باره اين 5 وظيفه چنين است:
«و أمّا حقّي عليكم فالوفاء بالبيعة و النّصيحة فى المشهد و المغيب و الإجابة حين أدعوكم و الطّاعة حين آمركم» كه خود نيازمند بحثى گسترده است و بايد در فرصتى ديگر مورد بررسى قرار گيرد.
منبع: پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)